عید 92 مباااااااااارک
مريضي ام ديگه خيلي كشدااااااااااااار شده . حوصله اي برام نمونده ، كسلم ، يه جورايي تو دلم آشوبه و نميدونم از چي ، هي بايد بچپم تو اتاق و شالم و ببندم دور سرم و چشمام و بخوابم با اون سرفه هاي خشكي كه قفسه ي سينه ت رو ازجا ميكنه و سينوسهاي مغزت و فعالتر ميكنه . خريداي عيدمون ديگه تموم شده و دنبال چندتا تيشرت براي بچه هام اگه اينجا پيدا بشه ميگن هنوز هواسرده خانوم بزارارديبهشت بيا بخر . نميدونند براي كجا شلوار و تيشرت اونم با اون قيمتاي نجومي ميخوام . ديروز با اون حالم بابچه ها رفتيم كتابفروشي به رسم هر ماه . و چند تايي كتاب از مصطفي مستور و نادر ابراهيمي و آرش حجازي گرفتم و براي...